اپیزود 1:
میری پشت دفتر مدیر گروه، نیست. یه مسئول دفتری، همکاری یا یه کسی که به قیافش بخوره که می دونه رو اون طرفا پیدا می کنی و ازش می پرسی: مدیر گروه امروز نمیاد؟ با یه حالت سرد و با کلی طاقچه بالا انداختن و بعد از یه هوار ناز و ادا و فیس و افاده و به مقدار کافی خمیازه و نُچ و نوچ کردن میگه خب برو پشب در دفترشونو بخون ببین کی هست و کی نیست. چاره ای جز لبخند نداری و دور میشی تا بری ببینی که مدیر محترم گروه کی تشریف فرما میشن. شنبه نمیان، یکشنبه نمیان، دوشنبه فقط دو ساعت هستن از ساعت 10 تا 12، سه شنبه نمیان، چهارشنبه هم ساعت 11 تا 12 هستن و 2 تا 4 بعد از ظهر. بله شازده تنها 5 ساعت در طول هفته هستن. راستی امروز چند شنبه است؟ وای شنبه؛ باید تا دو شنبه صبر کنی.
دوشنبه ساعت 10 باز میری پشت دفتر مدیر گروه، نیست! نیست؟ ولی باید باشه. اینجا نوشته! باز هم میری یکی رو پیدا کنی که بپرسی چرا نیومده. و باز هم با همان شرایط مذکور میگه که برو پشت در دفترشو بخون. – خوندم، نوشته امروز میان. – نمی دونم، لابد کاری براشون پیش اومده، میان. و باز هم چاره ای جز لبخند نداری و دور میشی و پشت در مدیر گروه منتظر می شینی تا شاید بیاد.
ساعت 10:20
ساعت 10:45
ساعت 11
ساعت 11:15
از دور مدیر گروه رو می بینی که با عده کثیری داره به این طرف میاد. ولی فقط داره با یکی حرف می زنه و میگه و می خنده. نزدیک که میشه کلی خوشحال می شی و میگی لااقل بعد از این همه وایسادن بالاخره اومد. مدیر محترم گروه وارد اتاق میشن و اون یک نفر هم از پس. در رو می بنده و شروع می کنه به قاه قاه خندیدن.
ساعت 11:30
ساعت 11:50
هنوز در بستست و هنوز دارن بلند بلند می خندن. که یه دفعه در باز میشه و کلی پرتو امید به دلت راه پیدا می کنه. اما ...
اما مدیر محترم گروه موقع خروج در رو قفل می کنه و همچنان خنده کنان راه خودش رو پیش می گیره. بدو بدو میری جلو و میگی استاد باهاتون کار داشتم، دیگه امروز نمیاین؟ با یه حالت غضب آلود بهت نگاه می کنه چرا دو پایی پریدی تو خنده هام میگه نه جلسه دارم، پس فردا بیاین. (یه بار از یکی می پرسن می خوای چیکاره شی؟ گفت جراح. گفتن چرا؟ گفت وقتی از اتاق عمل میام بیرون و از من می پرسن وضعیت بیمارمون چطوره؛ من از اون قسمتش که میگم "متاسفم" خیلی خوشم میاد.) و اون جاست که در اوج استیصال باز هم چاره ای جز لبخند نداری.
اپیزود 2:
صبح یه کلاس داشتم که استادش یه پیر مرد بود. چشم درست حسابی که نداشت،گوشش هم که خوب نمیشنید، موقع نوشتن هم انقدر دستش می لرزید که یه کلمه کامل که بشه خوندش رو نتونست بنویسه. حیرت انگیز اینجاست که وسط کلاس چند باری قلبش رو گرفت و یه دفعه نشست رو صندلی و کلی خدا خدا که نمیره یوقت رو دستمون. اما گفتیم حتما با تجربس، حتما یه چیزی بوده که اینو نگه داشتن تو این دانشگاه دیگه. حدود یه 2 ساعتی از 2 ساعت و نیم رو به خاطره گویی گذروند. البته خداییش اون نیم ساعت رو خوب درس داد. دقیقا تصور یه عده بچه دبستانی رو داشت که داره بهشون درس میده.
الان استاد این کلاسی که دارم یه جوون خیلی خوش تیپه. گفتیم از اون استاد پیرپاتاله که هیچی بهمون نماسید، شاید این جوون ها یه چیزی ازشون در بیاد. شروع کرد به درس: خب بچه ها این که تو کتاب هست، تا هفته دیگه کامل می خونید؛ فقط یه خلاصه میگم، فقط اینکه این چیزی که الان دارم میگم یکی از 47 نوع این مسئله است، تا هفته دیگه اون 46 نوع دیگه رو کامل یه تحقیق کامل می کنید و میارید وگرنه از نمره پایانیتون 3 نمره کم میشه. من نمی دونم چرا اساتید شیوه های آموزشیشون رو روی ما امتحان می کنن. من فکر می کردم که اساتید برای کارآموزی میرن به دانشگاه های سطح پایین. حالا این که این اساتید اشتباهی اومدن اینجا، یا این دانشگاه سطح پایینه دیگه با خودتون.
شما رو نمی دونم ولی تعداد اساتید خوب و قوس و قوسدار من به اندازه انگشتان یک دست هم نبوده.
اپیزود 3:
باز هم جناب رئیس محترم دانشگاه روی سِن میرن و آه از نهاد بچه ها در میاد که دیگه این پایین بیا نیست. طبق معمول محور صحبتهاش قبولی های ارشد دانشگاست.
فقط یه سوال دانشگاه اساتید بسیار خوب و مجربی داشته؟ کلاس های کنکور قوی داشته؟ مشاوره های خوب و سازنده و آینده ساز داشته؟ لینک های ارتباطی خوب و کارسازی بین ما و ارشدی ها برقرار کرده؟ ...؟ یا نه بچه ها خودشون برای نجات از این زندان دست به حرکات انقلابی زدن و در کنکور رتبه های خوبی نسیب خودشون (تاکید می کنم که نسیب خوشون نه دانشگاه) کردن.
اپیزود 4:
این استاد واقعا هیچی نمی فهمه، از بیخ تعطیله. خداوکیلی من از اون خیلی بهتر می فهمم. اون اخلاق مزخرفش سر کلاس لج همه بچه ها رو در آورده بود. چند هفته پیش بود که وقتی نتونست جواب یکی از بچه ها رو بده همه تصمیم گرفته بودیم که حد اقل به گوش مدیر گروهمون برسونیم. با همه بدبختی ها دیدمش. راستش نتونستیم کاری از پیش ببریم. حالا مهم نیست. مهم اینجاست که دیدیم این استاد این ترم هم دوباره رفته سر کلاس. ای بابا، ما که همه اعتراض داشتیم. لابد همه هم تو نظرسنجی خیلی بد داده بودیم بهش. چرا الان هست؟ با بچه ها رفتیم پیگیری کنیم، آخه همه 1 و 2 داده بودیم بهش. رفتیم از آقای ... پرسیدیم گفت نه ایشون با طبق نظر سنجی یکی از بهترین های ما هستند. عجیبه والا!
اپیزود ...:
اگه بخوام همین جوری ادامه بدم هم من خسته می شم هم شما
بقیش با شما